![](http://zexpersia.persiangig.com/2.jpg)
در سایه سار سکوت تلخ غروب همین امروز
به پای صحبت تو خواهم نشست
و می نویسم از تنهایی از بیگانگی از عشق و از غم
ای کاش می توانستم لحظه ای دل را رها سازم
و اشک را بدرقه راه سختی ها کنم.
اما افسوس که قلبم در آستانه غمهای زندگی تیر می کشد
و اجازه نفس کشیدن را از من می گیرد
ای پروردگار خوبی ها خدای من کودکی را در چه سپری کردم
جز اینکه نوجوانی قبل از جوانی طی شد
و سایه خوشبختی را در این دو فاصله حتی مساوی ندیدم.
جوانی از راه رسید همچون بهار
ولی نه هر سال مثل بهار مثل پاییز مثل راه رفتن روی برگها...
صدای پای جوانی من صدای خش خش برگهاست.
کودکیم مثل باریدن باران بود گذشت.
نوجوانیم مثل باد وزید مثل طوفان
جوانی ام را نمی دانم به چه خواهد گذشت
زندگی سرابی بیش نیست
چرا که سالهاست به دنبال آن می دوم
ولی هر بار سکوت زبانم را می گیـــــرد...
نظرات شما عزیزان:
|